کله قند ماکله قند ما، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 18 روز سن داره
زندگی مامان و بابازندگی مامان و بابا، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 30 روز سن داره

کودک خلاق فردا...........

پایان 10 ماهگی.........ورود به دنیای 11 ماهگی

  سلام دختر قشنگم............ چه زود روزا می گذرن و تو بزرگ می شی......... از تولد دختر خالت به این ور رقاص هم شدی.تا آهنگ تولد می شنوی دودو می کنی و دستاتو تکون میدی دندوناتم که تا الان 6 تاش معلومه.4 تا دیگه هم تو راهن.(2تا بالا و 2تا پایین)لثت ورم کرده.....قربونت برم که شبا درد می کشی  و تحمل می کنی ناناز مامان......... عکس این ماهتم باید بریم بگیریم....... وزنت ماشالله  10کیلو 300 شده.هنوزم راه نیوفتادی تپل خانوم... تو غذا خوردن هم به پسر عمت رفتی.می خوای مستقل غذا بخوری.تا بهت غذا می دم از دهنت در میاری  و دوباره با دست خودت می زاری تو دهنت... دست دسی هم می کنی.تا میگیم دست دسی صداش میاد صدای کفش ...
21 دی 1392

شیرین کاری جیگر طلا.........

دیروز مادر جون بهم زنگ زد و گفت بیا ببین چه بلا شده دخترت. گفتم مگه چیکار کرده؟ گفت گوشی رو می زارم نزدیکش تا بشنوی؟ می دونید داشت چیکار می کرد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ داشت شیر رو قرقره می کرد تو گلوش.خخخخخخخخخخخخخخخ مامانم می گه به خودت رفته.........   دیشب که می خواستم برم حموم آیلین رو با خودم بردم.کلی توی وان خودش بازی کرد و وقتی خواستم سرش رو شامپو بزنم  یکهو چشماشو بست و دهنشو باز کرد.بعللللللللللله!!!!!!! خودشو به خواب زد که من شیر می خوام و منو ببر بیرون.ناقلای زبل منم نامردی نکردم و سرش رو آروم شستم.تا دید کارم تموم شده دست و پا زد که منو بزار تو وان خودم می خوام بازی کنم .منم چشمامو ریز کردم و با یه نگا...
19 دی 1392

کله قند ما.............

سلام کله قندم............ 2 روزی بود نی نی وبلاگ داشت سرورش رو ارتقا می داد و ما دستمون از اینجا کوتاه بود.نشد بیام بگم چه کارایی می کنی. اول اینکه خیلی بلا شدی......ادا واطوارات منو کشته.........یه چشمکایی می زنی بیا و ببین.....همچین چشاتو ریزو  درشت می کنی و صدا در میاری که انگار می خوای بگی آهاااااااااااااااای من هستماااااااااااااااا قربون خندهات برم مننننننننننننننننننننننننننننننننننن..................... 3 روز پیش بود که سر سفره یه نون گرفتی تو دستتو بعد بردی سمت دهن بابایی............ بابایی یه ذوقی کرد و اون رو خورد.دوباره از سفره یه نون دیگه برداشتی و دوباره  و دوباره......... بابایی داشت می ترکید ولی اون نو...
18 دی 1392

تولد دختر خاله ............تولد باران کوچولو

دیشب تولد باران کوچولو بود و ما از شب جمعه خونشون رفته بودیم که تو کارا بهشون کمک کنیم.خیلی خوش گذشت مخصوصا به خود باران که برای اولین بار به سبک خودش رقصید و دست می زد.خیلی خوشحال بود .به همه هم با اون 3 تا دندوناش می خندید.............   آیلینم که همش مرکز توجه بود هر کی می رسید اون رو ناز می داد و خانوم از خوشحالی برگشت ذوقشو سر من خالی کنه.یعنی گازم بگیره.خخخخخخخخخ که شونم رو گاز گرفت که نفسم رفت ولی جلوی خودمو گرفتم جیغ نزنم.عجیب هم حکاکی کرد..... اینم از عکسا که برید ادامه مطلب ببینید: که البته ایده تزئیناتو من از نت در آوردمو و روی غذاهاش پیاده کردیم.دسر هم پاناکوتا درست کردیم. در کنارش میوه و آجیل و کیک تولد و آب...
14 دی 1392

تولد بابایییییییییی............6دی

این اولین تولد بابایی بود که 3 نفره می شد................. با وجود آیلین روز تولد بابایی هم یه رنگ دیگه ای به خودش گرفت.............. از صبحش رفتیم بیرون و کلی هم عکس گرفتیم..... حتما عکسارو  تو پست بعدی می ذارم..........   همسر عزیزم روزت مبارک. انشالله همیشه شاد و سالم سایَت بالا سرمون باشه.خدا حفظت کنه ...
7 دی 1392

کارهای جالب این روزای کله قند مامان..................

این روزا خیلی بامزه شدی چند روزی هست که وقتی تو عالم خودتی و داری با اسباب بازی بازی می کنی عجیب غزیب حرف می زنی و آخر حرفاتم می گی دیگه دیگه دیگه....................انقدر قشنگ می گی که خوردنی می شی فدات شم........... الان دو روزه که ویتان رو که می خوام بهت بدم تف می کنی .نمی دونم چطوری به خوردت بدم.کلک هم برای بار اول فقط جواب میده چون زود می فهمی گولت زدیم دفعه بعد گول نمی خوری......... دیشب رسما ادای منو در میاوردی سر شام.........بهت چشمک می زدم دوتا چشماتو بازو بسته می کردی و یه حالتی با عشوه نگاتو ازم بر می داشتی.ما مرده بودیم از خنده.مادر جونم هی قربون صدقت می رفت........یعنی دیشب با حرکات چشمات کلی ذوق زدمون کرده بودی ............
5 دی 1392

اولین یلدای آیلین..................

دیشب اولین یلدات بود کله قند مامان.............. مادر جونم باهامون بود.اول رفتیم برای انتخاب عکس 9 ماهگیت.آخه تازه عکس گرفته بودی و هنوز از بین عکسها،عکس دلخواه رو انتخاب نکرده بودیم .بعد رفتیم خرید هندونه و بستنی برای شب یلدا............. این اولین شب یلدایی بود که تو مادر جون رو اختصاصی پیش خودت داشتی........خیلی ذوق کرده بودی.همش تو ماشین باهاش دالی موشه می کردی.....فدات شم..................   یادم رفت ازت موقع هندونه خوردن عکس بگیرم.ولی اشکالی نداره با یه عکس توپ جبران می کنم.
1 دی 1392
1